سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترینِ اعمال، دوستی در راه خدا و دشمنی درراه خداست . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 6  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 2987
 
پماه
 
حضرت رضا (ع)
نویسنده: محمد حسن جوادی(جمعه 87/11/11 ساعت 3:37 عصر)


  حضرت رضا (ع)

الاِنسانُ الّلاهُوتی و الرُّوح النّاسُوتی غَوثُ الوَری و بَدرُالدُّجی و منبعُ الهُدی، السّلطان علیُّ بن موسی الرضا. نام مبارکش علی و کنیت شریفش ابوالحسن (چنانکه گذشت حضرت رضا (ع) در اصطلاح اهل سیر و تاریخ به ((ابوالحسن الثانی)) معروف است.) و القاب همایونش صابر و وفی و مرتضی و لقب مشهورش ((الرضا))ست. مولد ذات خجسته صفاتش مدینة طیبه و تاریخ تولدش بهاختلاف ذکر شده و بنا بر اصحّ اخبار یازدهم ذیقعده یکصد و چهل و هشت بوده است. عده ای هم ربیع الاول یکصد و پنجاه و سه گفته اند. پدر بزرگوارش حضرت موسی بن جعفر و مادر والاگهرش امّ ولدی بوده، بنا به قولی به نام شقراء النوبیّه و کنیتش امّ البنین و به قول اصحّ تکتم یا نجمه نام داشته و لقبش طاهره بوده است.
حضرتش در سال یکصد و هشتاد و سه پس از شهادت پدر بزرگوارش بر سریر امامت و مسند خلافت حقیقی حضرت خیرالانام تکیه زد. این هنگام سن مبارکش بنابر اختلاف روایات در سال تولد وی بیش از سی سال و کمتر از چهل سال بوده است. حضرتش طبق دستور پدر بزرگوارش چهار سال اول امامت را در خانه نشسته و در به روی خلایق بسته بود و پس از انقضاء مدت، باب مخاطب و مصاحب را بر روی مردم گشود و به شیعیان اجازة مراوده مرحمت فرمود و به هدایت خلایق و اظهار کرامات و خوارق عادات پرداخت. بعضی از اصحاب به حضورش عرض کردند که با بروز و ظهور این جلوات الیه از طاغیه وقت هارون بر جان تو بیمناکیم. فرمود: خاطر جمع دارید که وی رابر من دست رس نیست. تا سال یکصد و هشتاد و شش رسید و هارون الرشید خلیفه وقت با دو پسر خود محمدامین و عبدالله مأمون به مکّه رفت و در مکّه و مدینه سه نوبت به مردم جوائز و عطایا بخشید. نوبتی به نام خود و دو نوبت به نام پسرانش و مجدداً برای ولایتعهدی محمدامین و پس از وی عبدالله مأمون از مردم بیعت گرفت. آنگاه بلاد و امصار اسلامی را که در تحت تصرفش بود بین آن دو قسمت نمود. از بغداد تا حجاز و مصر را به محمدامین، و خراسان و توابع آن را از کرمانشاه تا کابل و زابل به عبدالله مأمون واگذارکرد. و در این باب برای هر یک فرمانی نوشت و به گواهی علما و فضلا و معاریف بنی هاشم رساند و به فرزندانش توصیه نمود که با هم متحد بوده و از مخالفت با هم و دست اندازی در قسمت یکدیگر بپرهیزند و هر یک از آنان قبل از برادرش از دنیا رفت قسمت وی متعلق به برادر باقی مانده، باشد. آنگاه از مکّه مراجعت نمود و در سال یکصد و هشتاد و نه برامکه را که رکن رکین مملکت و دارای منصب وزارت و گرداننده دستگاه خلافت و مخصوصین و مصاحبین دائمی وی بودند، به طور ناگهانی فرو گرفت و جعفربن یحیی برمکی را بکشت و جثه اش را با نفت و بوریا بسوخت و یحیی را که در مخاطبات خود پدر خطاب می کرد با پسر دیگرش فضل بن یحیی محبوس نمود و آنقدر در حبس نگاه داشت که یحیی در سال یکصد و نود و فضل در سال یکصد و نود و دو در محبس بمردند. و از اعاظم منسوبین برامکه هر که را یافت بکشت و اموالشان را غارت و خانه هایشان را خراب نمود.
برای غضب هارون بر برامکه علل چندی ذکر کرده اند که شاید همة آنها روی هم رفته باعث مغضوبیت آنان و از بین بردن شان شده باشد. من جمله: یکی موضوع یحیی بن عبدالله علوی است که پس از خروج یحیی در دیلم هارون وی را به وسیله فضل بن یحیی برمکی تأمین داد و یحیی با فضل به بغداد آمد و پس از چندی هارون وی را گرفته و تسلیم یحیی برمکی نمود که در منزل خود محبوسش نموده و بر وی سخت بگیرد. یحیی محرمانه با محبوس به ملاطفت رفتار می کرد و شبها او را به سفره خود حاضر می نمود. شبی یحیی علوی از پاس هارون اظهار بیم و نگرانی کرد و عجز و لابه نمود که یحیی برمکی فرارش دهد. یحیی برمکی از حالت او متأثر شده محرمانه با غلامی از خود فرارش داد. جاسوسان این خبر را به هارون رساندند. هارون روز بعد از یحیی برمکی حال یحیی محبوس را پرسید. یحیی برمکی گفت: همچنان در حبس است. هارون وی را به جان خود قسم داد که راست می گوید. یحیی برمکی فهمید که هارون از قضیه مستحضر است. گفت: نه ای امیرالمؤمنین، چون دیدم دیگر منشاء مخالفتی نمی تواند باشد و ذریه پیغمبر است برای سلامتی خلیفه آزادش نمودم. هارون چیزی نگفت ولی این خلاف وی را در دل نگه داشت. دیگر قضیه مشهور عباسه خواهر هارون و جعفر برمکی بود که به انواع مختلف حکایت آن ذکر شده و مشهور است. دیگر آنکه جاسوسان به هارون گفتند که جعفر در شب منادمتی با مخصوصان خویش که ذکر شهامت و لیاقت ابومسلم را در انتقال خلافت از خانواده ای به خانواده دیگر درمیان داشتند، در حال مستی گفته است: با کشتن یکصد و هفتاد هزار نفر انتقال خلافت اهمیتی ندارد، اگر کسی بتواند به سیاست و مسالمت و بدون خونریزی چنین امری انجام دهد قابل تقدیر خواهد بود. هارون از استماع این گفته از قول جعفر به واهمه افتاده بر برامکه و دوستی آنان با علویان ظنین شد. علت دیگر قدرت و بسط نفوذ برامکه در تمام شؤون مملکتی حتی بر دربار خلافت و بذل و بخشش بی پایان آنها بوده که تمام این ها رئی هم باعث انزجار و واهمه هارون از برامکه شد و کرد آنچه و شد آنچه شد. به هر حال سال یکصد و نود و سه رسید و هارون از رقه به بغداد آمده، برای دفع فتنه رافع بن لیث بن نصر سیّار با حال کسالت عازم خراسان گردید. فضل بن سهل که این وقت جزء خدمتگزاران عبدالله مأمون بود، به وی گفت: پدرت مریض و عازم خراسان است و اگر قضیه ای پیش بیاید از سوء قصد برادرت امین مصون نخواهی بود، بهتر است از پدر خواهش کنی که در خدمتش باشی. مأمون از پدر تقاضای موافقت در سفر خراسان کرد. پدرش تقاضای وی را پذیرفته همراه خود به خراسان برد. مرض هارون در جرجان شدّت کرد، لذا مأمون را قبل از خود روانه مرو نمود و خودش پس از چند روز به خراسان آمد و در سوم جمادی الاولی یکصد و نود و سه پس از چهل و هفت سل عمر و بیست و سه سال و کسری خلافت دنیا را وداع گفت. وی را در خانه حمید بن قحطبه والی قبلی خراسان دفن نمودند. مأمون پس از استحضار از فوت هارون در مرو مردم را در مسجد جمع و خبر فوت هارون را اعلام و مردم را به تجدید بیعت با امین دعوت کرد. محمدامین نیز پس از اطلاع از قضیه، از مردم بغداد بیعت گرفت.
چند وقتی بین برادران محبت و موافقت برقرار بود تا اینکه محمدامین به فکر افتاد که مأمون را از ولایت عهدی خلع و پسرش موسی را ولیعهد نماید و با مقرّبان و مخصوصان خود در این باب مشورت نمود. مشاورین به وی گفتند با بودن مأمون در خراسان در میان یاران خود عزل وی مصلحت نیست، بهتر آنکه وی را به عنوان مشورت در امور به بغداد بطلبی. وقتی آمد به بغداد و از لشکر خود دور افتاد مهم را فیصله دهی. امین به مأمون نامه نوشته و وی را برای استعانت و هم فکری خود به بغداد طلبید. مأمون با فضل بن سهل ذوالریاستین مشورت کرد. وی گفت: مسلماً برادرت نیت خیری در احضار تو ندارد. مأمون گفت: چگونه مخالفت امر وی کنم که ما مال و منال و لشکر و سپاهی آماده نداریم و او مالی بی پایان و سپاهی فراوان در اختیار دارد. فضل یکشب در این بابمهلت خواست و چون در نجوم مهارتی داشت زایچه طالع هر دو برادر را مطالعه کرد و فردا به مأمون گفت: اوضاع انجم و افلاک غلبه تو را بر امین مسلم نشان می دهد، از مقاومت باک مدار و کار را به خدا واگذار. مأمون تصمیم بر توقف گرفت و به امین نوشت که اگر این موقع من از خراسان دوری کنم بیم آن است که فتنه مهم که رفع آن نتوان کرد حادث شود و ضمناً متوقع آنم که امیرالمؤمنین نقص عهد و پیمانی را که امام رشید فیمابین ما مستقر و مستحکم کرده در آینه ضمیر نیاورند و عذر این برادر را بپذیرند. نامه را فرستاد و خود درصدد تجهیز سپاه افتاد. چون این جواب به امین رسید نامه را به ارکان دولت خود ارائه داده و گفت: من محتاج به مصاحبت مأمون هستم و آمدن وی را برای مصلحت خلافت ضروری می دانم و وی از آمدن به بغداد ابا دارد. به نظر شما چه باید کرد؟ هر کس چیزی گفت ولی اکثر وی را به مدارا و مسالمت راهنمائی می کردند، جز علی بن عیسی بن ماهان که وی را به خشونت و شدت توصیه کرد. و بالاخره امین، علی بن عیسی را با شصت هزار سپاه به طرف خراسان فرستاد ولی سفارش کرد که حتی المقدور از مأمون استمالت کرده و با وی به عطوفت رفتار و او را به حسن نیّت و محبت امین مطمئن و امیدوار کرده، روانه بغداد نمابد. ولی مأمون بر وی سبقت گرفته و طاهر بن الحسین ذوالیمینین را با عده ای سپاه ری فرستاد تا طرق و شوارع را تحت نظر بگیرد و جاسوسان در اطراف مرز بگمارد که غافلگیر نشود. علی بن عیسی هم طی طریق کرده، به قرب ری رسید. طاهر از آمدن او مطلع گردیده، با سپاه خود از ری به مقابله بیرون آمده و موضع فلوس را لشگرگاه کرد. دو سپاه به هم رسیدند و به مقابله پرداختند پس از چند پیکار لشکر علی بن عیسی از هم پاشید و علی بن عیسی خود مقتول گردید و بغدادیان فراری و اسلحه و مهمات فراوان آنها نصیب لشکر طاهری گردید. طاهر فتح نامه برای مأمون نوشت که اینک سر علی بن عیسی نزد من و انگشتری وی در انگشت من است. چون خبر انهزام بغدادیان به خراسان رسید، مردم گرد مأمون جمع شده بر وی به خلافت سلام دادند. امین پس از اطلاع از شکست و قتل علی بن عیسی مجدداً عبدالرحمن بن انباری را با سی هزار سپاه به مقابله طاهر فرستاد که در ظاهر شهر همدان به سپاه طاهر رسیدند. بغدادیان به محض رؤیت سپاه خراسان جنگ ناکرده گریخته و در شهر همدان متحصن شدند و طاهر شهر را محاصره کرد و پس از یک ماه عبدالرحمن و همراهانش از طاهر امان طلبیده شهر را تسلیم و خود با سپاهش از شهر خارج و از کنار سپاه طاهر می گذشتند و طاهر متعرض آنها نشده، با سپاه خود به موازی آنها راه می پیمود. کم کم مراوده و اختلاط بین سپاه برقرار شد. چون به اسدآباد رسیدند، عبدالرحمن نامردی و غدر کرده و غفلتاً بر طاهر و سپاهیانش که فارغ البال طی طریق می کردند حمله ور گردید و جنگ شدیدی فیمابین درگرفت. بالاخره باز هم بغدادیان فراری و عبدالرحمن هم کشته شد. چون این اخبار به امین رسید، متوحش شده به عجله سپاهی را به فرماندهی حسن بن علی بن عیسی به حرب طاهر روانه کرد. و مأمون نیز هرثمه بن اعبن را با سی هزار نفر به کم طاهر فرستاد. طاهر همچنان پیش می رفت تا به اهواز و بصره رسید و در هر جا می گذشت عمال و حکام تعیین کرده به عزم تسخیر بغداد به عجله طی طریق میکرد و گاه و بی گاه با سپاهیان اعزامی امین روبه رو می شد و جنگی بینشان در می گرفت که همه به فتح طاهر و خراسانیان خاتمه می یافت، تا اینکه هرثمه بن اعین و زهیر بن مسیب دو نفر از امراء طاهر به ظاهر بغداد رسیدند و امین در بغداد متحصن و بغداد تحت محاصره قرار گرفت و با منجنیق و سنگ انداز و به وی می پیوستند و امین مجبور شد به هرثمه پیغام دهد که از خلافت گذشتم و حاضرم با مأمون به شرط حفظ جان بیعت کنم. هرثمه گفت: کار از این گذشته و طاهر سخت خشمناک است و موافقت او را من نمی توانم جلب کنم، بهتر این است که خود شخصاً نزد من آئی تا پیکی خدمت مأمون فرستاده، تأمین برایت بگیرم. امین ناچار با جمعی از کنیزان و کسان خود در زورقی نشست که نزد هرثمه برود. طاهر بن الحسین از قضیه مستحضر شده جمعی را فرستاد که به محض پیاده شدن امین از کشتی وی را بکشند. و همان شب طاهر سر امین را برای مأمون فرستاد و این قضیه در سال یکصد و نود و هشت روی داد. مدت عمر امین بیست و هشت سال و خلافتش چهار سال و هشت ماه بود.
چون خبر قتل امین به خراسان رسید مردم با مأمون تجدید بیعت به خلافت کردند. وقتی کار خلافت بر او مستقر گردید حکومت عراق و فارس و اهواز و یمن و حجاز را که بر دست طاهر فتح شده بود ازوی منتزع نموده و به حسن بن سهل برادر فضل وزیر خود واگذار کرد و به طاهر نوشت که به رقه رفته بر شامات و جزیره والی باشد. مردم مخصوصاً بنی هاشم و اشراف از عزل طاهر که دلالت بر استیلای کامل فضل بر مأمون می کرد ناراضی شده و چنانکه باید اطاعت حسن بن سهل نمی کردند و فتنه انگیزی شروع شد، چنانکه در سال یکصد و نود و نه ابن طاطبا خروج کرد. پس از وی ابوالسرایا پیدا شد و فتنه بزرگ انگیخت. حسن از هرثمه که قبلاً مقام سپهسالاری داشت و به امر مأمون آن مقام هم به حسن واگذار شده بود، تقاضا نمود که به سمت امارت سپاه برای دفع ابوالسرایا برود. هرثمه اول از رفتن ابا کرد ولی بنا به اصرار و خواهش حسن به حرب ابوالسرایا رفته، وی را بکشت و سر او را برای مأمون فرستاد. سپس خود عازم خراسان شد که عدم کفایت حسن بن سهل و آشفتگی اوضاع را به عرض مأمون برساند. حسن برادر خود فضل را از نیت هرثمه آگاه کرد و فضل چنان سعایتی از هرثمه نزد مأمون کرد که مأمون به محض ورود وی را حبس نمود و در محبس بود تا بمرد یا بکشتندش. همچنین زید بن موسی مشهور به زیدالنار برادر حضرت رضا (ع) سر به شورش برآورده و گرفتار شده، امان یافت و ابراهیم بن موسی در یمن و حسین افطشی علوی در مکه خروج نمودند.
خلاصه مردم اغلب بلاد برآشفتند و آشوب بر همه جا مستولی گردید و فضل بن سهل منشأ تمام این قضایا را در نظر مأمون میل شدید و ولع علویان به خروج جلوه می داد و برای تسکین اغتشاشات و استقرار انتظام در امور بلاد چنین مصلحت بینی می کرد که مأمون یک نفر از علویان را به ولایتعهدی خود تعیین نماید تا هم جوش و خروش علویان تسکین یابد و اضرابات ملکی رفع شود و هم صله رحم به جای آورده و در نزد خدا و رسول (ص) مأجور و مثاب باشد.
عاقبت مأمون رأی وی را پسندیده و پس از تعمق و شور حضرت علی بن موسی الرضا (ع) را برای ولیعهدی انتخاب نمود و در سال دویست خالوی خود أجاءبن ضحاک را به مدینه فرستاد که حضرت رضا را با جمعی از طالبین محترمانه به مرو بیاورد و نیز جمعی از بنی العباس را به مرو طلبید که گویند سی هزار کس از آنان در مرو جمع آمدند. آنگاه حضرت رضا از مدینه حرکت فرموده، طی طریق نمود تا به بغداد رسید. در بغداد طاهر بن الحسین از حضرتش استقبال شایانی کرده و پذیرائی چنانکه باید نمود و شب را خدمت حضرتش رسیده، نامه مأمون را که به وی نوشته و امر کرده بود که با آن حضرت به ولایتعهدی بیعت نماید به نظر مبارکش رساند. حضرتش ابتدا از قبول این امر استنکاف ورزید. طاهر عرض کرد چاره جز اطاعت و اجرای فرمان مأمون نیست. آن حضرت ناچار با کراهت قبول فرموده و دست مبارک بیرون آورد که طاهر بیعت کند. طاهر دست چپ دراز کرد. حضرتش فرمود: چرا دست چپ پیش می آوری؟ عرض کرد: چون دست راستم در بیعت امیرالمؤمنین مأمون است. حضرت از وفاداری و شهامت او مسرور شد و بعداً در ملاقات با مأمون قضیه را حکایت فرمود. مأمون نیز بر طاهر آفرین گفته و گفت من آن دست چپی که ابتدا برای بیعت به دست تو رسیده ((راست)) نام گذاشتم و از آن روز طاهر به ذوالیمینین ملقب شد.
خلاصه حضرت رضا (ع) از بغداد به راه بصره و اهواز طی طریق فرمود تا به نیشابور رسید. مردم نیشابور استقبال بی نظیری از حضرتش کردند. آن حضرت در هودجی روی قاطری سوار و پرده هودج افکنده بود که آفتاب اذیت می کرد. جمعی از مستقبلین به صدای بلند عرض کردند: یابن رسول الله (ص) آرزومندیم که جمال مبارک را زیارت و از زبان مقدست حدیثی از آباء و اجداد طاهرینت بشنویم. حضرتش پرده هودج را پس زد. مردم برای زیارتش گردن کشیده ضجه و غوغا بلند کردند و خود را بر خاک می افکندند. آنگاه حضرت سر از هودج بیرون آورده، فرمود: حَدَّثَنی أبی موسی بن جعفر قالَ حَدَّثَنی أبی جعفربن محمد قالَ حَدَّثَنی أبی محّمدبن علی قالَ حَدَّثَنی أبی علی بن أبی طالب قالَ حَدَّثَنی أخی و ابن عمّی رسول الله قالَ حَدَّثَنی جبرئیل قالَ سَمِعْتُ الرَبَّ العزّه سبحانَه و تعالی یَقولُ: سبحانَه و تعالی یَقولُ: کلمهُ لااله الاّ الله حِصْنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی أمِنَ مِنْ عذابی (روایت کرده است بر من پدرم موسی بن جعفر و ... که رسول گفت جبرئیل به من گفته است که از پروردگار سبحان شنیدم که می گوید: کلمه لااله الاّ الله حصار من است و کسی که داخل در این حصار گردد، از عذاب من ایمن می شود). پس حضرتش لمحه ای سکوت فرمود، آنگاه مجدداً فرمود: بِشَرطِها و شروطها و اشاره به سینه مبارک فرموده، گفت: و أنا مِنْ شُروطِها. گویند بیست و چهار هزار قلمدان برای ثبت این حدیث از آستین ها بیرون آمد. خلاصه حضرتش با کمال عزّت و احترام طی طریق فرمود تا به مرو وارد و در منزل مجلّلی که برای حضرت مهیا کرده بودند، نزول اجلال فرمود. چون از رنج سفر بیاسود، شب مأمون با فضل بن سهل به خدمت آن حضرت رفت و مأمون با خلوص و محبت وی را در بر گرفت و خیر مقدم گفت و با یکدیگر به گرمی تمام مشغول مصاحبه شدند. مأمون پس از ذکر مقدّمه ای منویات خود را مبنی بر واگذاری خلافت وگرنه ولایتعهدی به حضرتش عرض کرد. حضرت از قبول خلافت ابا فرموده و ولایتعهدی را به ناچاری قبول کرد،به شرط آنکه از وی تقاضای دخالت در امور ملکی و قضاوت و فتوی و عزل و نصب امرا و عمّال ننمایند.
روز دیگر مردمان در دربار خلافت جمع آمدند و حضرتش را تقاضا نمودند، و مأمون در مجمع عمومی ولایتعهدی آن حضرت را به مردم اعلام نمود و خلایق را امر به بیعت با آن حضرت کرد و امر کرد که لواها و عَلَم های سیاه را که شعار بنی العباس بود به علم های سبز تبدیل کرده و نام حضرتش را بر دینار و دِرهم ضرب نمایند. چون قضایا خاتمه و ولایتعهدی آن حضرت اعلام شد، مأمون عرض کرد: یابن عمّ اکنون حضرتت برای انجام امور و تعهد خدمات، وزیری و دبیری لازم داری هر که راخواهی برای این دو سِمَت انتخاب کن. فرمود: فضل بن سهل برای امور من پسندیده و لایق و علی سعید صاحب دیوان رسالت خلیفه برای نوشتن نامه های من کافی است. مأمون شادمان شده هر دو را تحت امر آن حضرت گذاشت، از این روز فضل را ((ذوالرّیاستین)) و علی سعید را ((ذوالقلمین)) گفتند. به هر حال حضرتش همه روزه طبق مرسوم به محضر مأمون حضور می یافت، تا اینکه روز عیدی رسید و مأمون از حضرت تقاضا کرد که به نیابت وی به مصلّی رفته نماز عید بخواند. حضرت فرمود: مرا از این کار معاف دار. مأمون اصرار ورزید، آن حضرت فرمود: اگر ناچار باید نماز عید را بخوانم همچنان خواهم خواند که جدّم رسول خدا (ص) و جدّ دیگرم علی مرتضی (ع) خوانده است. گفت: به هر نحو میل داری عمل کن. خلایق که از عزیمت آن حضرت به مصلّی مستحضر شدند، درب منزل وی تجمع نموده، حضرتش از منزل بیرون آمد در حالتی که لباس سفید نظیف و کوتاهی بر تن مبارکش بود و عمامه لطیفی بر سر داشت و اِزار را از ساق پای مبارک بالا زده و پای برهنه با هیبت ملکوتی و جلوه الهی رو به مصلّی نهاد، و هر دم به صدای بلند تکبیر می گفت و دعوات می خواند. خلایق را که نظر بر جمال نورانی و هیمنه یزدانی وی افتاد، همه پاها برهنه نموده و صدا به ناله و ضجّه بلند نمودند، و در گفتن تکبیر یکصدا با وی موافقت می نمودند و در هر قَدّاماز صدای تکبیر مردم، شهر به لرزه در می آمد، گوئی در و دیوار با آنها هم صدا می شدند. چنان در شهر شور و ولوله افتاد که مأمون مضطرب و بیمناک گردید که مبادا مردم یک مرتبه فریفته آن حضرت شوند و این نماز به خلع یا قتل او منتهی گردد، لذا با عجله نزد آن حضرت فرستاد که تو را از نماز خواندن معاف داشتم، به منزل خود معاودت کن که دیگری را می فرستم. حضرت کفش خود را خواسته و پوشید و از نیمه راه مصلّی مراجعت فرمود.
خلاصه در سال دویست و دو مأمون متمایل به وصلت با آن حضرت شد و مجلسی بیاراست و یک دختر خود امّ حبیب را به ازدواج آن حضرت و دختر دیگر خود امّ الفضل را به ازدواج فرزند آن بزرگوار حضرت امام محمّد تقی (ع) درآورد.
موضوع ولایتعهدی صوری حضرت رضا باعث ای شد که بیشتر علویان از حجاز روی به خراسان نهادند و از الطاف و مراحم صوری و عنایات باطنی آن حضرت بهره مند می شدند، اما در عراق بنی العباس که از ولایتعهدی آن حضرت خشمناک و ناراحت بودند و خلافت را با این عمل مأمون از آل عباس خارج شده می دیدند سر به آشوب گذاشتند و مأمون را از خلافت خلع و با ابراهیم بن مهدی عباسی عموی مأمون بیعت نموده، بر بغداد استیلا یافتند. وقتی اخبار عراق که به علت ممانعت فضل وزیر از انتشار حقایق امور آنجا، به طور مبهم به سمع مأمون رسید، از فضل سؤال کرد که موضوع عراق چیست. وی به سبب بیم از پشیمانی مأمون از ولایتعهدی حضرت رضا و برگشت امور انجام شده، حقیقت امر را مخفی داشته و گفت: مردم بغداد از حکومت حسن برادرم خوشدل نبوده و ابراهیم را به حکومت عراق نشانده اند و مهم نیست و اگر چیزی بیش از این به سمع امیرالمؤمنین رسیده دروغ است. و به مطلعین هم مجالی نمی داد که بتوانند حقایق را به مأمون بگویند. تا روزی مأمون را با حضرت رضا خلوتی دست داد و آن حضرت قضایا را کماهی برای وی بیان فرمود. مأمون گفت: فضل غیر این می گفت. فضل کتمان حقیقت می کند. مأمون از اطرافیان و مطلعین تحقیق کرد و دروغ گوئی و دوروئی فضل بر وی ثابت شده تصمیم بر قل فضل گرفت (که بنی العباس همه غدّار بودند) ولی تظاهری نکرده مرو را به قصد بغداد ترک کرد و حضرت رضا (ع) و فضل را نیز همراه برد،و چون به سرخس رسیدند فضل به حمام رفت که فصد کند چون شنیده بود از منجمی که خون وی را در چنین سالی در بین آب و آتش خواهند ریخت، خواست با فصد در حمام قضا را بگرداند،ولی قضا کار خود را کرد، مأمون چند نفر را محرمانه سپرد که به حمام ریخته فضل را کشتند، آنگاه داد و فریاد برآورد که واأسفا علی الفضل، و قاتلین را هم برای رفع تهمت از خد بکشت. سپس طی طریق نموده به خراسان وارد گردید، چون مشهودش شد که مخالفت بنی العباس و عراقیان با او به علت ولایتعهدی حضرت رضاست، درصدد شهادت آن حضرت نیز برآمد، تا اینکه در ماه صفر دویست و سه روزی حضرتش را نزد خود طلبید. از اباصلت روایت شده که گفت: وقتی قاصد مأمون به طلب حضرتش آمد حال حضرت منقلب شد و به من فرمود همراه من بیا، چون از مجلس مدمون بیرون آمدم اگر دیدی عبا بر سرانداخته دارم با من هیچ سخن نگو. خلاصه حضرتش بر مأمون وارد شد. وی پس از اظهار ملاطفت گفت تا طبقی انگور یا ظرفی دانة انارِ مسموم آوردند و به آن حضرت عرض کرد از این میوه میل فرمائید. فرمود: اگر می توانی مرا از خوردن آن معاف دار. ولی به اصرار و اجبار حضرتش را وادار کرد چند حبه انگور یا چند دانه انار مسموم میل فرمود. حضرت بلافاصله حرکت نمود، مأمون گفت: کجا می روی به این عجله؟ فرمود: همانجا که مرا فرستادی. حضرتش با حالی منقلب وارد منزل شد، و آثار سمّ در وجود مقدسش ظاهر گردید، و بنا بر اصحّ اخبار در روز بیست و پنج یا آخر ماه صفر دویست و سه رحلت فرمود. این هنگام حضرت امام محمد تقی جواد الائمه صورتاً در مدینه بود ولی طبق اخبار صحیحه هنگام وفات پدر بزرگوارش به نیروی ملکوتی به بالینش حاضر گردید که أباصلت حضرتش را زیارت کرد. سن مبارک حضرت رضا هنگام رحلت برحسب اختلاف در تاریخ ولد آن حضرت بین پنجاه و پنج، و مدت امامت آن حضرت بیست سال بوده است.
ازواج و اولاد آن حضرت: زوجة حرّه آن حضرت منحصر بود به امّ حبیب دختر مأمون که گویا غیر مدخوله بوده، بقیه همخوابگان آن حضرت امّ ولد بوده اند که افضل همه والدة ماجدة حضرت امام محمدتقی (ع) بوده به نام خیزران یا سمانه علی اختلاف الروایات. اولاد هم گرچه بعضی از تاریخ نویسان برای آن حضرت پنج نفر پسر به نام های محمد و قانع و حسن و جعفر و حسین ذکر نموده اند، ولی اکثر مورخین اولاد آن حضرت را منحصر به حضرت امام محمدتقی می دانند و می گویند اگر هم اولاد دیگری داشته قبلاً وفات کرده اند و هنگام شهادت جز امام تقی اولادی نداشته است.
معجزات و کرامات آن حضرت به قدری زیاد است که ذکر آنها از حوصله گنجایش این اوراق خارج و تمام آن به شرح و بسط در کتب سیر ضبط است من جمله قضیه هنگام حرکت از مدینه که با اینکه با عزت و جلال حرکت می فرمود امر کرد به خانواده خود که بر وی گریه و ناله کنند که أمَرَ بِاَهلِه و عَیاله بالنّیاحَه عَلَیه قَبلَ وُصولِ الموتِ الیه، و تصریح به اینکه من از این سفر برنمی گردم. دیگر اظهار صریح به اینکه امر ولایتعهدی وی خاتمة خیر ندارد. دیگر اشارة به شهادت خود به أباصلت موقع رفتن به محضر مأمون و غیرذلک، و امّا فرمایشات حکمت آیاتش به قدری زیاد است که ذکر آن کتب متعدد لازم دارد.
چند نفر معاریف اصحاب آن حضرت: 1- در بحار میگوید: و کانَ بابُه محمّدبن راشد؛ 2- محمدبن عیسی بن عبدالله بن سعد؛ 3- شیخ معروف کرخی دربان خاصّة آن حضرت؛ 4- ابراهیم بن ابی محمد الخراسانی؛ 5- ابراهیم بن صالح الانماطی؛ 6- اسماعیل بن مهران؛ 7- اضرم بن مطر؛ 8- حسن بن علی بن یقطین؛ 9- ریّان بن صلت هروی؛ 10- حسین بن ابراهیم بن موسی؛ 11- حمزه بن بزیع؛ 12- حسن بن علی بن فضال؛ 13- جمادبن عیسی ابومحمد الجهنی.
خلفاء و امراء معاصرین آن حضرت: 1- هارون الرشید؛ 2- مأمون الرشید؛ 3- فضل بن سهل ذوالرّیاستین؛ 4- حسن بن سهل؛ 5- طاهر بن الحسین ذوالیمینین؛ 6- هرثمه بن اعین.
  



نظرات دیگران ( )

زندگی نامه امام حسین (ع)
نویسنده: محمد حسن جوادی(جمعه 87/11/11 ساعت 3:34 عصر)

 زندگی نامه امام حسین (ع)

امام حسین فرزند دومین امام علی و حضرت زهرا علیه السلام است . آن حضرت در شهر مدینه به روز سوم شعبان (مصباح المتهجد/758) از سال سوم ( کافی 4638) یا پنجم شعبان از سال چهارم هجرت (ارشاد / 198) دیده به جهان گشود . کنیه ایشان ابوعبدالله و از جمله لقبهایشان رشید - طیب - وفی - زکی - مبارک - سبط و سید آمده است ( کشف الغمه 216/2 ) آن حضرت شش ماه و ده روز با برادر مهترش امام حسن علیه السلام فاصله سنی داشت و مراحل رشد و نمو خویش را مدت کمتر از هفت سال در مصاحبت با رسول الله صلی الله علیه و آله و سی سال در کنار امیرالمومنین و ده سال با امام حسن علیهما السلام گذراند. ( تاریخ اهل البیت /76) و به سال 49 یا 50 هجری پس از شهادت مظلومانه امام حسن علیه السلام امامت شیعیان را بر عهده گرفت .( کافی 461/1 و 462 امامت آن حضرت مقارن با حکمرانی معاویه بود و از آنجا که امام حسن علیه السلام با او صلح کرده بود ایشان نیز همان روش و سیره را ادامه داد . چه با مجاهدتهای امام حسن علیه السلام حق و باطل برای مسلمانان شناخته شده بود و اصل اسلام در خطر جدی قرار نداشت . خطر از آنجا آغاز شد که معاویه به سال 59 هجری تصمیم گرفت پسرش یزید را به عنوان خلیفه پس از خود تعیین کند و برای اطمینان از وقوع چنین امری بر آن شد که در زمان حیات خود از مردم برای او بیعت بگیرد .معاویه خود نخستین کسی شد که با پسرش یزید دست بیعت داد . ( مروج الذهب 36/3 و 37 ابن سعد در طبقات می نویسد : حسین بن علی بن ابیطالب از جمله اشخاصی بود که با یزید دست بیعت نداد . وی می افزاید : با مرگ معاویه در سال 60 هجری پسرش یزید بر مسند خلافت تکیه زد و مردم با وی بیعت کردند. آن گاه یزید با ارسال نامه ای به حاکم مدینه نوشت : مردم را فراخوان و از آنان بیعت گیر . و از بزرگان قریش آغاز کن و نخستین آنان حسین بن علی باشد ( تراثنا ش 164/10 چون حاکم مدینه از امام حسین علیه السلام بیعت خواست حضرتش در پاسخ گفت : ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم . و یزید فاسق میگسار و آدم کش است . و مثل من با مثل او بیعت نکنند . و در سخنی دیگر فرمود : و بر اسلام سلام باد آنگاه که این امت به حاکمی چون یزید مبتلا شود و غیره . مسعودی مینویسد : یزید مردی عیاش بود . پرندگان شکاری و سگ و میمون و یوز نگه میداشت و میگساری می کرد . . . و در ایام وی غنا در مکه و مدینه رواج یافت و لوازم لهو و لعب به کار رفت و مردم آشکارا میگساری می کردند .

و درباره رفتار او با رعیت می گوید : فرعون در کار رعیت از او عادل تر و در کار خاصه و عامه مردم خویش منصف تر بود . ( مروج الذهب 77/3 و 78

 

امام حسین علیه السلام چون اوضاع مدینه را واژگونه یافت درنگ در آن شهر مقدس را جایز ندانست و در روز یکشنبه دو روز مانده به آخر رجب از سال 60 هجری به اتفاق اهل بیت و یاران خود راهی مکه شد . ( ارشاد / 201

آن حضرت هدف از خروج خویش را در وصیتی به برادرش محمد بن حنفیه چنین بیان فرمود : حقیقت آنکه من از روی سرمستی و گردنکشی و فساد و ظلم خارج نشده ام و جز این نیست که خارج شدم برای اصلاح در امت جدم صلی الله علیه و آله . اراده دارم امربه معروف و نهی از منکر کنم و مطابق سیرت جدم و پدرم علی بن ابیطالب علیه السلام رفتار کنم و غیره

امام حسین علیه السلام به فاصله 5 روز در شب جمعه سوم ماه شعبان به مکه معظمه وارد گردید . ( ارشاد / 202

* * *

چون مردم کوفه در عراق از مرگ معاویه و امتناع امام حسین علیه السلام از بیعت یزید اطلاع یافتند نامه های فراوان در پشتیبانی از امام حسین علیه السلام امضاء کردند و حضرتش را به کوفه فراخواندند . آنان نوشتند : ما در انتظار تو با کسی بیعت نکرده ایم و در راه تو آماده جانبازی هستیم و بخاطر تو در نماز جمعه و جماعت دیگران حاضر نمی شویم . امام حسین علیه السلام در پاسخ به درخواستهای مردم کوفه مسلم بن عقیل را در نیمه ماه مبارک رمضان به جانب کوفه روانه کرد . و به او گفت : نزد مردم کوفه برو . اگر آنچه نوشته اند حق باشد مرا خبر ده تا به تو ملحق شوم . مسلم به روز پنجم شوال وارد کوفه شد چون خبر ورودش انتشار یافت 12000 کسب و بقولی 18000 نفر با او بیعت کردند . وی این مطلب را به امام حسین علیه السلام گزارش داد و از آن حضرت خواست به کوفه بیاید . اخبار کوفه به یزید رسید . وی در اولین عکس العمل نعمان بن بشیر حاکم کوفه را عزل و بجای او عبید الله بن زیاد را نصب کرد ( مروج الذهب 66/3 ) و به او فرمان داد که مسلم بن عقیل را به قتل برساند . ( تاریخ طبری 258/4 ) و از طرفی مزدوران خود را بسیج کرد تا امام حسین علیه السلام را در شهر مکه غافلگیر کرده ازمیان بردارد چون امام علیه السلام از توطئه سوء قصد به جان مبارکش آگاهی یافت از سر حفظ حرمت و قداست بیت الله الحرام مناسک حج را به اضطرار پایان برد و به روز هشتم ذی حجه از سال 60 هجری مکه را به قصد عراق وداع گفت . ابن عباس بعد از واقعه کربلا در نامه اش به یزید می نویسد : هرگز فراموش نخواهم کرد که حسین بن علی را از حرم پیامبر خدا ( ص ) به حرم خدا طرد کردی و آن گاه مردانی را پنهانی بر سر او فرستادی تا غافلگیر او را بکشند . سپس او را از حرم خدا به کوفه راندی وترسان و نگران از مکه بیرون شد با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحا بود و اگر در مکه اقامت میگزید و خونریزی در آن را روا می شمرد از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده می شد. لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را حلال شمارد. و بزرگ شمرد آنچه را که تو بزرگ نشمردی از آنجا که در نهان مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند. عبید الله با حیله و تزویر مسلم بن عقیل و پناه دهنده او هانی بن عروه را در کوفه به طرز دلخراشی به شهادت رساند . ( تاریخ طبری 300/4 ) و از آنجا که می دانست امام حسین علیه السلام رو به شهر کوفه می آید سپاهی به سرکردگی حر بن یزید ریاحی برای زیر نظر گرفتن سپاه آن حضرت به منطقه قادسیه گسیل کرد . حربن یزید در محلی به نام شراف با امام حسین علیه السلام روبرو شد و سخنانی بینشان رد و بدل گردید. آن حضرت نامه های اهل کوفه را که دو خرجین بود به حربن یزید عرضه کرد و دعوت آنان را خاطرنشان ساخت و راه خود را ادامه داد . . . تا آنکه به روز دوم محرم سال 61 هجری به ناحیه نینوا وارد شد

در این زمین بود که ابن زیاد در رسید و نامه ای به حربن یزید تسلیم کرد . متن نامه این بود : آن گاه که این نامه تو را رسد و فرستاده ما پیش تو آید بر حسین سخت گیر و او را در بیابانی فرود آر که نه دژ در آن باشد و نه آب

حربن یزید در اجرای دستور ابن زیاد کاروان امام حسین علیه السلام را در نقطه ای به نام کربلا متوقف کرد . فردای آن روز عمر بن سعد فرستاده عبید الله بن زیاد نیز با چهار هزار جنگجو وارد شد . شایان گفتن است که حربن یزید پیش از شهادت امام حسین علیه السلام از کرده خود اظهار پشیمانی و توبه کرد و در جرگه یاران آن حضرت به درجه رفیع شهادت نائل آمد . عمر بن سعد سه روز مانده به عاشورا پانصد سواره بر کرانه فرات مامور کرد تا کاروان حسینی به آب دسترسی نداشته باشد. ( تاریخ طبری 311/4 و 312 ) و روز نهم محرم تاسوعا امام حسین علیه السلام و اصحابش به طور کامل در حلقه محاصره دشمن واقع شدند و دشمن یقین کرد که دیگر برای آن حضرت یاوری نخواهد آمد . عصر تاسوعا دستور حمله و آغاز جنگ از جانب دشمن صادر گردید

امام حسین علیه السلام چون تحرکات دشمن را بدید برادرش عباس بن علی علیهما السلام را فرمود : سوارشو - جانم به فدایت ای برادر - تا آنان را دیدار کنی و بگویی : شما را چیست و چه در سر دارید ؟! و غیره

حضرت عباس علیه السلام با آنان به مذاکره پرداخت و آنان پذیرفتند که حمله را تا فردا به تعویض اندازند . سر انجام آن فردا ( عاشورا ) فرارسید

عمربن سعد با سی هزار جنگجو حمله را آغاز کرد . ( امالی الصدوق / 101 و 374 ) و سپاه امام حسین که 32 سواره و 40 پیاده بودند ( کامل ابن اثیر 560/2 ) مردانه در برابر حملات ایستادند و شجاعانه جنگیدند و کشتند و کشته شدند . هر کس از یاران آن حضرت شهادت می یافت جای خالیش پیدا بود ولی سربازی که از سپاه یزید بر خاک می افتاد سربازی دیگر جایش را می گرفت

جنگ همچنان به راه خود ادامه می داد تا بدانجا که اصحاب امام حسین علیه السلام همگی کشته شدند . در این هنگام نوبت به خاندان حضرتش رسید . اولین کس از آنان که پای در میدان گذارد پسر مهترش علی اکبر بود. ( تاریخ طبری 341/4 ) و به دنبال او دیگر کسان امام حسین علیه السلام از جمله فرزندان امام علی و امام حسن علیهما السلام و جعفر طیار و عقیل به میدان رفتند و پس از رزمی دلاورانه شهد شهادت به کام ریختند . و عباس بن علی علیهما السلام هم که به قصد آب آوردن نبرد خویش را آغاز کرده بود مورد هجوم دشمن واقع شد و هستی خویش را فدای حسین علیه السلام ساخت

حساسترین لحظه عاشورا آن هنگام بود که عزیز زهرا و جگر گوشه مصطفی بی یار و یاور باقی ماند و دشمن از هر سو به حضرتش حمله آورد و غیره

حجاج بن عبدالله که خود در صحنه حاضر بود می گوید : به خدا هرگز شکسته ای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او ثابت قدم و آرام خاطر باشد . . . خدا پیش از او و پس از او کسی را همانندش ندیدم . وقتی حمله می برد پیادگان از راست و چپ او همچون بزغالگان از حمله گرگ فراری می شدند

همو اضافه می کند : به خدا در این حال بود که زینب دختر فاطمه به طرف آن حضرت آمد . . . در این وقت عمر بن سعد نزدیک حسین رسید . زینب به او گفت : آیا ابو عبدالله کشته می شود و تو نگاه می کنی !؟

گوید : گویی اشکهای عمر را می بینم که بر دو گونه و ریشش روان بود . وروی از زینب بگردانید . . . ( تاریخ طبری 245/4

برای امام حسین علیه السلام شش ( ارشاد / 253 ) یا نه ( تاریخ اهل البیت / 102 ) یا ده ( کشف الغمه 250/2 ) فرزند از مادران مختلف شمرده اند که از آن فرزندان علی اکبر و عبدالله شیر خوار ( علی اصغر ) در کنار پدر به شهادت رسیدند و امام سجاد علیه السلام پیشوای چهارم شیعیان گردید .



نظرات دیگران ( )

زندگینامه امام زمان، حضرت مهدی (ع)
نویسنده: محمد حسن جوادی(جمعه 87/11/11 ساعت 3:9 عصر)


 

زندگینامه امام زمان، حضرت مهدی (ع)

نام: محمد بن الحسن .
کنیه: ابوالقاسم.
امام زمان(ع) هم نام و هم کنیه حضرت پیامبر اکرم(ص) است. در روایات آمده است که شایسته نیست آن حضرت را با نام و کنیه، اسم ببرند تا آن گاه که خداوند به ظهورش زمین را مزیّن و دولتش را ظاهر گرداند.
القاب: مهدى، خاتم، منتظر، حجت، صاحب الامر، صاحب الزمان، قائم و خلف صالح.
شیعیان در دوران غیبت صغرى ایشان را «ناحیه مقدسه» لقب داده بودند. در برخى منابع بیش از 180 لقب براى امام زمان(ع) بیان شده است.
منصب: معصوم چهاردهم، امام دوازدهم شیعیان و بر پاکننده اولین حکومت واحده جهانى در دوره آخر الزمان.
تاریخ ولادت: نیمه شعبان سال 255 هجرى.
برخى روز تولد آن حضرت را هشتم شعبان و برخى دیگر 23 رمضان دانسته‏اند. سال تولد آن حضرت را نیز برخى 256 و برخى 258 دانسته‏اند.

محل تولد: سامرا (در سرزمین عراق کنونى).
نسب پدرى: ابو محمد، حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب(ع).
نام مادر: نرجس. نام اصلىِ وى ملیکه، دختر یشوعاى، فرزند قیصر روم است. برخى گفته‏اند که نام وى صیقل مى‏باشد.
مدت امامت: امامت آن حضرت در دو مرحله است که به «غیبت صغرى» و «غیبت کبرى» شهرت یافته است.
مدت «غیبت صغرى» از هنگام ولادت آن حضرت، در سال 255 تا سال 329 هجرى، به مدت 74 سال بوده است. و «غیبت کبرى» از سال 329 هجرى آغاز و تاکنون ادامه یافته است. این غیبت همچنان ادامه دارد تا خواست خداوند منان بر ظهور آن حضرت تعلق گیرد. در آن زمان، غیبتش به پایان مى‏رسد وحکومت اسلامى، در سراسر جهان، به رهبرى آن حضرت محقق مى‏گردد.

تاریخ و سبب شهادت :
امام زمان(عج) هم اکنون زنده است و به خواست خداى متعال تا زمانى که قیام کند و جهان را از عدالت بهره‏مند سازد، زنده‏خواهد بود. سپس چند سال حاکم على‏الاطلاق روى زمین خواهد گردید که مدت آن، در روایات، به طور مختلف، هفت، هشت، نه، ده و نوزده سال تعیین شده است که هر سال آن برابر با ده سال فعلىِ ما است. بنابراین اگر حکومتش هفت سال باشد، برابر با هفتاد سال ما خواهد بود.
پس از شهادت آن حضرت، به مدت چهل روز هرج و مرج وفتنه و فساد درجهان حاکم مى‏گردد و سپس عمر این جهان به پایان مى‏رسد و عالم قیامت آغاز مى‏گردد.
اصحاب و یاران :
1. عثمان بن سعید عمروى (متوفاى سال 257ق.).
2. محمد بن عثمان عمروى (متوفاى سال 304ق.).
3. حسین بن روح نوبختى (متوفاى سال 326ق.).
4. على بن محمد سمرى (متوفاى سال 329ق.).
این چهار تن نماینده بلافصل امام زمان(ع) بودند که در ایام غیبت صغرى، پس از شهادت امام حسن عسکرى(ع)، از سال 260 تا 329، به مدت 70 سال به ترتیب، واسطه میان امام(ع) وشیعیان ایشان بودند. این چهار نفر به «نوّاب اربعه» مشهورند. ولى در هنگام خروج آن حضرت، 313نفر از یارانش به او پیوسته و نخستین هسته لشکریان امام(ع) را تشکیل مى‏دهند. علاوه بر آنان، هزاران نفر در ایام غیبت آن حضرت به این مقام ارجمند نایل شده‏اند که بر دیگران پنهان مانده است و پنهان خواهد ماند. همچنین افراد بسیارى در ایام غیبت به محضرش شرفیاب گشته و از عنایاتش بهره‏مند شده‏اند که در این جا به نام برخى از آنان اشاره مى‏گردد:
1. اسماعیل بن حسن هرقلى.
2. سید محمد بن عباس جبل عاملى.
3. سید عطوه علوى حسنى.
4. امیراسحاق استرآبادى.
5. ابوالحسین بن ابى بغل.
6. شریف عمر بن حمزه.
7. ابوراجح حمامى.
8. شیخ حر عاملى.
9. مقدس اردبیلى.
10. محمد تقى مجلسى.
11. میرزا محمد استرآبادى.
12. علامه بحر العلوم.
13. شیخ حسین آل رحیم.
14. ابوالقاسم بن ابى جلیس.
15. ابو عبداللَّه کندى.
16. ابو عبداللَّه جنیدى.
17. محمد بن محمد کلینى.
18. محمد بن ابراهیم بن مهزیار.
19. محمد بن اسحاق قمى.
20. محمد بن شاذان نیشابورى.

زمامداران معاصر :
امام زمان(ع) از زمان تولد (سال 255 هجرى) تا زمان ظهور و تشکیل حکومت جهانى، با تمام حاکمان و زمامداران کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى، معاصر بوده و خواهد بود؛ اما خلفاى عباسى که در ایام غیبت صغراى آن حضرت بر مسلمانان حکومت راندند، عبارتند از:
1. مهتدى عباسى (255 - 256ق.).
2. معتمد عباسى (256 - 279ق.).
3. معتضد عباسى (279 - 289ق.).
4. مکتفى عباسى (289 - 295ق.).
5. مقتدر عباسى (295 - 320ق.).
6. قاهر عباسى (320 - 322ق.).
7. راضى عباسى (322 - 329ق.).
8. متقى عباسى (329 - 333ق.).
هنگامى که حضرت مهدى(ع) ظهور کند و قیام آزادى بخش وى فراگیر شود، برخى از سلاطین و حاکمان کشورها در برابر او تواضع نموده و سر تسلیم فرود مى‏آورند و برخى دیگر با آن حضرت، به مقابله و منازعه بر مى‏خیزند و پس از درگیرى، متحمل شکست و اضمحلال خواهند شد و حکومت آن حضرت، از شرق تا غرب کره زمین را فرا خواهد گرفت. در این باره، روایات فراوانى از معصومین(ع)نقل شده است که براى نمونه، حدیثى را از امام محمد باقر(ع) بیان مى‏کنیم:
عَن أبی جعفر(ع) قال: القائِمُ مِنّا مَنصُورٌ بالرُّعبِ، مُؤیّدٌ بالنَّصر، تُطوى‏ له الأرضُ وَتظهَرُ لَهُ الکنوزُ ویبلغُ سُلطانه المشرقَ والمغرِبَ ویُظِهرُ اللَّهُ دینهُ على الدّینِ کُلّه ولو کَرِهَ المُشرکون فلا یَبقى‏ على وجهِ الأرضِ خرابٌ إلّا عمّر وینزلُ روحُ‏اللَّهِ عیسى بن مریم فیُصلّی خلفه.(1)
قیام کننده از ما منصور به رعب و مؤیّد به نصر است. زمین از براى او در نوردیده شود و گنج‏هاى پنهان را براى او آشکار کند. سلطنت و حکومت او شرق و غرب را فرا خواهد گرفت و خداوند منان، به دست او دین خود را بر همه دین‏ها غالب گرداند، اگر چه مشرکان را خوش نیاید. در روى زمین هیچ خرابى باقى نماند، مگر این که آبادش کند و روح اللَّه، عیسى بن مریم از آسمان نازل شده و بر او اقتدا کند و پشت سرش نماز بخواند.

رویدادهاى مهم :
از آغاز تولد نوید بخش حضرت مهدى(ع) (در سال 255 هجرى) تا زمان قیام آن حضرت و تشکیل حکومت جهانى، رویدادهاى مهم و فراوانى رخ داده و خواهد داد که قابل شمارش نیستند و هیچ دفتر و دیوانى گنجایش ثبت و ضبط آنها را ندارد؛ اما در این جا به برخى از رویدادهاى مهمى که در زمان ظهور آن حضرت اتفاق خواهد افتاد و در روایات و منابع اسلامى به عنوان علامات ظهور حضرت مهدى(ع) از آنها یاد شده است، اشاره مى‏شود:
1. خروج دجّالِ یک چشم و ادعاى الوهیت و خون ریزى و فتنه‏هاى فراوان او در زمین و جنگ با حضرت مهدى(ع) و شکست و نابودى‏اش به دست امام زمان(ع) یا حضرت عیسى(ع).
2. نداى آسمانى براى معرفىِ حضرت مهدى(ع) و شنیدن همه مردم، آن را به زبان رایج خودشان و استقبال آنان از امام زمان(ع).
3. خروج سفیانى (عثمان بن عنبسه از اولاد یزید بن معاویه) از وادىِ یابس، در سرزمین میان مکه و شام، و تصرف بسیارى از شهرها و خون ریزى و فتنه در بین مردم، و نبرد او با لشکریان امام زمان(ع) و کشته شدنش در صخره بیت المقدس به دست یاران حضرت مهدى(ع).
4. خروج سیّد حسنى از شمال ایران (حدود دیلم و قزوین) و دعوت او به مذهب امامیه، و رفع ظلم از مردم و نبردهاى پیروزمندانه او با ستمکاران و فاسقان و پیوستن او به حضرت مهدى(ع) در کوفه.
5. خروج شصت کذّاب که به دروغ ادعاى پیامبرى مى‏کنند.
6. ادعاى دروغین مقام امامت توسط دوازده نفر از آل ابى‏طالب(ع).
7. کشته شدن نفس زکیّه، پسرى از آل محمد(ص)، در مسجد الحرام، ما بین رکن و مقام.
8. ظاهر شدن صورت و سینه و یاکف دست، در چشمه خورشید.
9. وقوع کسوف در نیمه ماه رمضان و خسوف در آخر رمضان.
10. برخاستن نداهاى متعدد از آسمان در ماه رجب و شنیدن همه مردم.
11. گسترش سیاهىِ کفر، فسق و معصیت در سراسر جهان.
12. ظهور حضرت مهدى(ع) (به هیأت مردى سى‏سال) از کنار کعبه، در مکه معظّمه، و دعوت مردم به اسلام راستین.
صلوات بر پیامبر و آل پیامبر (ص)
درپایان زندگی نامه معصومین (ع) شایسته است صلوات ویژه آنان را از یکی از امامان معصوم (ع) دراین جا بیان کرده واز این طریق ارادت مخصوص خود را به سرور و سالارمان حضرت حجت بن الحسن (ع) ابراز و اظهار نماییم:
از امام زین العابدین(ع) روایت شده است که در صلوات بر پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت آن حضرت، خوانده شود:
اللّهمَّ صَلِّ عَلى محمدٍّ وَالِ مُحمّدٍ، شَجرَةِ النّبوّةِ ، وَموضِع الرِّسالةِ ، ومختلفِ الملائِکةِ ، ومعدِنِ العِلمِ، واهلِ بیتِ الوَحی ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ محمّدٍ وَآلِ محمّدٍ، الفُلکِ الجاریةِ فی اللُّجَجِ الغامِرةِ ، یأمَنُ من رَکِبها ویغرقُ من ترکَها، المُتقدِّمُ لَهُم مارِقٌ ، والمتأخّرُ عنهم زاهقٌ ، وَاللازِمُ لهُم لاحقٌ ،اللّهُمَّ صَلِّ على محمّدٍ وآلِ محمّدٍ ، اَلْکَهفِ الحصین ، وغیاثِ المُضطرِّ المُستکین ، وَمَلْجَأِ الهاربین ، وَعِصمة الْمُعْتَصِمین....
خدایا! بر محمد وآلش درود فرست که درخت نبوّتند و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و معدن علم و حکمت و خاندان وحى. خدایا! بر محمد و آلش درود فرست که آنان کِشتى دریاى معرفتند و روان در اَعماق آن دریا، هر کس بر آن کِشتى در آید از غرق ایمن است، و هرکس در نیاید به دریاى هلاکت غرق خواهد شد. هرکس بر آنان پیشى گیرد از دین خارج گردد، و هر کس از آنان عقب ماند سعى‏اش باطل و نابود گردد، و هر کس همراه آنان باشد ملحق به آنان خواهد شد. خدایا! بر محمد و آلش درود فرست که حصار محکم امتند و فریادرس بیچارگان و نگهبان عصمت طلبان..(3)
1. کمال الدین و تمام النعمة، ص‏330.
2. اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، ج‏3، ص‏710؛ منتهى الآمال فى تاریخ النبى و الآل، ج‏2، ص‏470.
3. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، ص‏211، در بخش اعمال مشترک ماه شعبان.
برگرفته شده از کتاب " خاندان عصمت علیهم السلام "



نظرات دیگران ( )

زندگینامه امام محمد تقی (ع)
نویسنده: محمد حسن جوادی(جمعه 87/11/11 ساعت 3:6 عصر)

زندگینامه امام محمد تقی (ع)
نام: محمد بن علی .
کنیه: ابو جعفر ثانى.
القاب: تقى، جواد، مرتضى منتجب، مختار، قانع و عالِم.
منصب: معصوم یازدهم و امام نهم شیعیان.
تاریخ ولادت: نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 195 هجرى.
همچنین هفدهم و پانزدهم ماه رمضان نیز نقل شده است؛ اما مشهور بین شیعیان، دهم رجب سال 195 هجرى مى‏باشد. در دعاى ناحیه مقدسه نیز آمده است: «اللَّهُمَّ اِنّى‏ اَسْئَلُکَ بِالْمَوْلُودَیْنِ فى‏ رَجَبٍ، مُحَمَّدِ بْنِ عَلىٍّ الثَّانى وَابْنِهِ عَلىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ المُنْتَجَبِ» .
محل تولد: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام رضا، على بن موسى بن جعفر بن محمدبن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب(ع).
نام مادر: سبیکه، یا سکینه مرسیه و یا درّه که حضرت رضا(ع) او را خیزران نامید.
وى از اهالى «نوبه» و از خاندان ماریه قبطیه، مادر ابراهیم، پسر پیامبر اکرم (ص) و از زنان بزرگوار زمان خویش بود.
مدت امامت: از زمان شهادت امام رضا (ع)، در آخر ماه صفر سال 203 هجرى تا ذى قعده سال 220 هجرى، به مدت شانزده سال و نه ماه.
تاریخ و سبب شهادت: آخر ذى قعده سال 220 هجرى، در سن 25 سالگى، به وسیله زهرى که همسرش، ام الفضل، دختر مأمون به تحریک برادرش، جعفر بن مأمون و عمویش، معتصم عباسى، به آن حضرت خورانید.
محل دفن: مقابر قریش بغداد، در جوار قبر شریف جدش، امام موسى کاظم(ع) که هم اکنون به کاظمین معروف است.
همسران: 1. سمانه مغربیه. 2. ام الفضل، دختر مأمون. 3. زنى از خاندان عمّار یاسر.
فرزندان: 1. ابوالحسن امام على النّقى (ع). 2. ابو احمد موسى مبرقع. 3. ابو احمد حسین. 4. ابو موسى عمران. 5. فاطمه. 6. خدیجه. 7. ام کلثوم. 8. حکیمه.
همچنین گفته شده که زینب، ام محمد، میمونه و امامه نیز از فرزندان آن حضرت بوده‏اند.
اصحاب :
1. ابو جعفر، احمد بن محمد بن ابى نصر، معروف به بزنطى کوفى.
2. ابومحمد، فضل بن شاذان بن خلیل ازدى نیشابورى.
3. ابو تمّام، حبیب بن اوس طایى.
4. ابوالحسن، على بن مهزیار اهوازى.
5. ابو احمد، محمد بن ابى عمیر.
6. محمد بن سنان زاهرى.
7. على بن عاصم کوفى.
8. على بن جعفر الصادق (ع).
9. اسماعیل بن موسى کاظم (ع).
10. ابراهیم بن محمد همدانى.
اصحاب و یاران امام جواد(ع) بیش از تعدادى است که در این جا به آنان اشاره شد. در برخى منابع اسلامى نام بیش از 270 نفر به عنوان اصحاب آن حضرت آورده شده است.
زمامداران معاصر :
1. مأمون (218-196 ق.).
2. معتصم (227-218 ق.).
پس از شهادت امام رضا (ع) مأمون با امام محمدتقى (ع) رفتار نیکویى را در پیش گرفت و دخترش، ام الفضل را به عقد آن حضرت درآورد و آن حضرت را بر همه اطرافیان خویش اعم از عباسیان و علویان ترجیح وبرترى داد؛ اما معتصم عباسى با این که در ظاهر با آن حضرت، با اکرام و اعزاز رفتار مى‏کرد، ولى در واقع دشمنى آن حضرت و آل على (ع) را در سینه داشت و در صدد تحقیر و نابودى آنان بر مى‏آمد.
رویدادهاى مهم :
1. عزیمت امام رضا (ع)، پدر بزرگوار امام جواد (ع)، از مدینه به خراسان به اجبار مأمون عباسى، در سال 200 هجرى.
2. شهادت امام رضا (ع)، در خراسان، به دست مأمون عباس در سال 203 هجرى.
3. فراخوانى امام محمد تقى (ع) به بغداد، توسط مأمون عباسى.
4. تزویج ام الفضل، دختر مأمون به امام محمد تقى (ع)، توسط مأمون و اظهار نگرانىِ عباسیان از این مسأله.
5. بازگشت امام جواد (ع) از بغداد (پایتخت عباسیان) به حجاز به بهانه انجام مراسم حجّ بیت اللّه الحرام.
6. وفات مأمون عباسى، در سال 218هجرى.
7. به خلافت رسیدن معتصم عباسى پس از وفات مأمون.
8. فراخوانىِ مجدد امام محمدتقى (ع) به بغداد، از سوى معتصم عباسى، در اوائل سال 220 هجرى.
9. توطئه‏هاى معتصم عباسى، ام الفضل و جعفر بن مأمون علیه امام جواد (ع).
10. مسموم شدن امام جواد (ع)، توسط همسرش، ام الفضل و به شهادت رسیدن آن حضرت، در اواخر سال 220 هجرى.
برگرفته شده از کتاب " خاندان عصمت علیهم السلام



نظرات دیگران ( )

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
زندگینامه امام سجاد (ع)
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
حضرت علی
زندگی امام تقی (ع)
امام رضا (ع)
زندگی امام حسین (ع)

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
پماه
محمد حسن جوادی
مذهبی: پیامبر و امامان و احکام

|| لوگوی وبلاگ من ||
پماه

|| اوقات شرعی ||